خاطره...

دیروز الناز (نوه خاله ام) یه sms داد که توش نوشته بود که امروز روز خاطره هاست. اولین خاطره ای که تو ذهنت از من میاد و بهم بگو. که من بهش گفتم:

- یه بچه لوس و گریه او. البته توضیح دادم این خاطره مربوط به بچگیامونه.

بعد این پیامک رو برای چند نفر فرستادم و جوابای جالبی گرفتم که چندتاشونو اینجا می نویسم:

ارمغان (همکار و دوستم): یه مانتوی آبی نفتی. بعدشم ازت خوشم نیومد، چون فکر کردم فامیل جعفری هستی و از این به بعد میخوای جاسوسی کنی

الهام (دوست و هم کلاسی دوران راهنماییم): تو پرستو هستی!

آرزو (دوست همیشه ام و همکارم): وقتی به تو فکر میکنم خاطره ای جز احساسی که بهت دارم تو ذهنم نمیاد. یادم میاد که همیشه بات اینکه کلی خسته و گرفتار بودی و حتی اون وقتی که خودت مشکل داشتی، برام سنگ صبور بودی و همیشه یه جوری من رو سورپرایز کردی.

پگاه (مهربونترین خواهر دنیا): مهربونیت!

نیلوفر (نوه خاله ام و همکارم): پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی ست!

محمدامین (همکار سابقم): اول یه همکار مهربون، بعد یه خواهر مهربون، بعد یه مامان مهربون و دوباره یه خواهر مهربون

رویا (دختر زن داییم): یادِ روزهای خوبی که خیلی زود گذشت

عماد (همکارم): اولین چیزی که تو ذهنم میاد: خنده و چهره مهربون و خواهرانته

مهشید (دوستم): اون روز اولی که 4تایی رفته بودیم کافه هنر... یادته؟ خیلی خوش گذشت

لیلا (همکار سابقم و دوست همیشه ام): Godfather!

رعنا (همکار و دوستم): هنر!

فاطمه (هم کلاسی دوران دبیرستانم و دوست همیشه ام): 2 خرداد 1376 و رای به سید

نیکو (دوستم): اون روزی که تو  و ... مجبور کردم که کیک بخرید. چقدر خوب بود، یادش بخیر!

علی (همکار سابقم و داداش همیشه ام): مهربونیت! عاشقیت! کله شقیت و هنر!

بابای مهربونم: فقط چند ماه از تولدت گذشته بود که تو توچال به تله کابین بردیمت بالای کوه. هرکی میدیدت میگفت اینو چرا آوردین اینجا

....

خیلی برام جالب بود. یه سری خاطرات برام زنده شد که دوست داشتنی و حسرت برانگیز بود.

حالا شما اولین خاطره ای که از من تو ذهنتون میاد چیه؟


نظرات 15 + ارسال نظر
سپیده سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:24 ق.ظ http://javdanegi-dar-fanaa.blogfa.com

سلام... نمی شه اسمشو خاطره گذاشت چون ماله خیلی نزدیکه...
ورود به وبلاگت... هیجان دیدن یه رمان سبز قشنگ... و دادن امیدواری به اینکه ما می تونیم و می شه!
- ولی از خاطره های زیبای دوستانت می شه فهمید که خیلی مهربون و عاشق هنری...
خوشحالم که با تو و بلاگت آشنا شدم دوست جون

باقری سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:49 ق.ظ http://haqiqat.mihanblog.com


سبک بودن اندیشه
بهلول را گفتند :
سنگینی خواب را سبب چه باشد؟
گفت: " سبک بودن اندیشه "، هر چه اندیشه
سبک باشد، " خواب سنگین گردد"...!!!!
-------------
جنون
کسی بهلول را گفت:
تا چند می خواهی در جنون باشی ؟،
لحظه ای بخود آی و راه عقل در پیش
گیر.
بهلول گفت: این روز ها بدنبال عقل رفتن
خیلی:" جنون" می خواهد...!!!!! "


سلام وعرض ادب واحترام به شما بزرگوار

حسین سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:20 ب.ظ http://www.akslar.com

سلام . مطالب وبلاگتون بسیار جالب بود. اروزی موفقیت دارم برای شما

دختر ایرونی چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:38 ق.ظ http://iranian-girl22.blogfa.com/

آخیییی
یکی از دوستام چند شب پیش یه sms داد که تقریبا یه چیزی شبیه این بود ولی موضوعش فرق میکرد منم وقتی send to all کردم جوابای جالبی شنیدم!
شاید یه بار بزارمش تو وبم:)
.
در مورد تو:
نمیدونم چرا اول فکر میکردم یه دختر کم سن و سالی!!
مثلا دبیرستانی!
ولی بعدش که نوشته هاتو خوندم و باهات آشنا شدم فهمیدم بزرگی:)

negar پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:59 ق.ظ http://zemzemehaykhamooshi.blogsky.com/

سلام ...دوست من
دختر زن دایی منظورت همون دختر دایی دیگه ؟
ایده جالبی بود

جوووون جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:28 ق.ظ http://joooon.blogsky.com

سلام
والا من که خاطره ای از شما ندارم. شاید اولین نظراتی که تو وبلاگم دادی.
در هر حال با خاطره یا بی خاطره ارادت دارم.

شاهزاده ایرانی شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:00 ق.ظ http://prince-of-persia2.blogfa.ir/

سلام!!!

ممنون بابت تبریکتون:)
و عذرخواهی بابت این همه دیر جواب دادن

[ بدون نام ] شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:02 ق.ظ

راستی یک تبریک دیگه بابت این که خردادی هستین:-p

زیبا یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:33 ب.ظ

سلام گلم. خیلی وبت جالب بود. به منم سر بزن. من وبلاگمو اختصاص دادم به دوستایی که بهم سر میزنن. وبلمو خالی گذاشتم . شما ها بیاین تو قسمت نظرات مطلب بذارینو حرف دلتونو بگین تا من بذارم تو صفحه ی وب. حتما بیا.........

شقایق دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:54 ب.ظ http://cornpoppy71.blogfa.com

سلام آجی جونم
خوبی؟
دلم کلی واست تنگ شده بود.واقعا به نظرت میشه بهش فکر کرد؟
میترسم این وسط قربانی شه.میترسم نتونم واسش رفیق خوبی باشم
نمیدونم چیکار کنم.بنظرت چی بهش بگم؟؟؟

دختر ایرونی چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:28 ق.ظ http://iranian-girl22.blogfa.com/

کجایی خانومی؟
نیستی؟
دیگه بروزم میکنم سر نمی زنی:(

همیشه بهار چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:38 ب.ظ http://rooznamehchi.blogsky.com

روز خاطره ها ؟نشنیده بودم...
من که اولین باریه که میام وبلاگت اما خوندن خاطره فاطمه همکلاسی دوران دبیرستانت و اون روبان سبز رنگت و کلا سبز بودنت حس خوبی به من داد و به خاطر این حس زیبا هم ازت ممنونم...

شکوفه دوشنبه 7 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:33 ق.ظ http://www.nafasmikesham.blogfa.com

خاطره ی به روز خوب تو ذهنم میاد. که با نوید تلفنی صحبت میکردم و اون از دوستای جدیدش حسین و سینا میگفت و خانمی که اسمش پرستو بود.پرستو که یادآور خیلی چیزای خوبه برای من.
یادم نیست همون روز بود یا نه.اما اولین خاطره م از تو، اولین شعر کوتاهی بود که از تو برای من خونده شد.شعری که احساسش کردم و دوستش داشتم:):)
ممنون که به وبلاگم می آیی پرستو جان.

دختر ایرونی شنبه 12 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:33 ق.ظ http://iranian-girl22.blogfa.com/

بروز که نمیکنی!
هروقت میام میبینم همون قبلیه!
بجنب دیگه
یکم کوشاتر باشp:-

چیز نیوز دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:18 ب.ظ http://iranjan.mihanblog.com

سلام
عمر وعاص ظاهر رو نگاه میداشت حداقل، نه مثل بعضیا خود فروشی کنه .
کروبی قزوین هم رفته بوده عکسش هست نگه کن ببین چه بلایی سرش اوردن بعد احمدی نژاد رو تو سفرهای استانیش ببین
یه عده حداقلی توی تهران و توی دانشگاه هستن که گوش به حرف بی بی سی و ... میدن طرز تفکرشون اونه که تو میگی
ایران فقط تهران نیست اینو باور کنید.

خوب پس شما عمروعاص رو تائید میکنین.
امثال شمان که ظاهرفریبی رو تو جامعه رواج میدن. ولی ما اینکاره نیستیم. ما از دورویی بمون میاد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد